11اردیبهشت 1403
سری کتابهای جستار روایی نشر اطراف را دارم یکی یکی میخوانم. از بین انواع نوشتهها به جستار روایی علاقه بیشتری دارم. گاهی یک جستار را دوبار میخوانم. چرا که دوست دارم ذرهذره آن در وجودم تهنشین شود.
امید دارم روزی بتوانم جستار یا جستارکهای خوبی بنویسم. این سبک رد پای واقعیت و تجربهی شخصی درون خودش دارد من را به سمت خودش جذب میکند.
جملاتی از جستار آخر کتاب نقشههایی برای گم شدن نوشته ربکاسولنیت نشر اطراف:
«قصه میتواند هدیهای باشد مثل ریسمان آریادنه، یا شاید خود هزارتو. یا حتا مینوتور گرسنهی درون هزارتوی کرت. ما با قصهها راهمان را پیدا میکنیم، اما گاهی فقط با رها کردنشان میتوانیم را شویم.»
«در رویاها هیچ چیز گم نمیشود. خانه های دوران کودکیف مردگان، اسباب بازی های گم شده، همگی چنان واضح پدیدار میشوند که از دسترس ذهن بیدارت دور است. هیچ چیز جز خود تو گم نمیشود، خود توی پرسهزن در قلمرویی که در آن حتا آشناترین مکانها هم دیگر خودشان نیستند و به ناممکنها راه دارند.»
«وزن رویاها با حجمشان تناسبی ندارد. برخی رویاها از مه هستند، برخی از توری، برخی دیگر از سرب. به نظر میرسد برخی رویاها، بیش از اینکه از جنس آتوآشغالهای روان آدمی باشند، از آتش صاعقههای بیرونی ساخته شدهاند.»
«گم شدن در ذات چیزهاست نه پیدا شدن.»
«اشیا شاهد همه چیز هستند و هیچ چیز نمیگویند.»
«حیوانات زبان کهن تخیلاند.»
«گاهی بد نیست ندانیم قراراست چه کنیم. گاهی بد نیست به مانعی بربخوریم. بد نیست متوجه شویم که زندگی رازآلود است، کمی عدم قطعیت و بلاتکلیفی در خود دارد، بد نیست بدانیم که ما احتیاج به کمک داریم، بدانیم کمک خواستن از دیگران کاری کاملا سخاوتمندانه است، چون به دیگران اجازه میدهد کمکمان کنند و به ما اجازه میدهد کمک بگیریم. گاهی ما طلب کمک میکنیم. گاهی پیشنهاد کمک میدهیم و این طور است که این جهان نامراد جای بسیار متفاوتی میشود.
این جهانی است که در آن کمک میکنند و کمک میگیرند و در چنین جایی است که این جهان پرجذبه و بیچون و چرایی که من میبینم کمی از ضرورت و استیصالش را از دست میدهد. در جهانی سخاوتمند، در جهانی که کمک در دسترس است، نیازی نیست آدم دربارهی جهان ان طوری که خودش میبیند یکدندگی به خرج دهد.»