دکتر زهرا دادآفرید

  1. یک ساعت آزادنویسی در روز. این حداقل حجمی از نوشتن است که برای منظم شدن ذهنم، نیازمندم.
  2. شماره‌بندی، یادداشت نوشتن را شیرین‌تر و ساده‌تر می‌کند.
  3. کسی چه می‌داند شاید وسوسه شوی تعداد این نوشته‌ها را به صد برسانی. شاید هم نرسند ولی مهم شروعش است. روزهایی بود که از وبلاگم و نوشتن در آن فرار می‌کردم. اما حالا هرروز اگر شده کوتاه، سری به آن می‌زنم و مطلبی منتشر می‌کنم.
  4. کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم را برای بار دوم خواندم. هر چه از خوبی این کتاب بنویسم کم است. حتا دلم نیامد بگذارمش داخل کتابخانه. همچنان مثل جواهری ارزشمند جایش را کنار تختم حفظ کرده. اصلن فکر می‌کنم کتاب خوب را زیر یک بار خواندن با نخواندنش فرقی ندارد. بالای دوبار خوانش کتاب، خواندن واقعی محسوب می‌شود. البته که هر کتابی ارزش دو بار خواندن ندارد. بعضی‌ از کتابها همان یک بار برایشان کافی است.
  5. اردیبهشت ماه دوست داشتنی برایم بوده و هست. دفاع از پایان‌نامه‌ام 7 اردیبهشت بود. بعد از تمام آن مشقتهایی که برایش کشیدم. سال بعدش آریا 8 اردیبهشت به دنیا آمد و امروز هم روز مهمی بود برایم. کاری نیمه تمام به سرانجام رسید. حس خوبی دارم و هر وقت حس خوبی داشته‌ام تا انتها خوب جلو رفته.
  6. شاید هفته آینده بروم تهران. جلسه‌ای روز 5شنبه با نسیم فرخنده داریم. باید قرارداد کاری را امضا کنم و دیداری با دوستان نادیده و همکلاسی‌های قدیمی‌ دانشگاه خواهم داشت.
  7. این نوشتن بدجوری حس رهایی به آدم می‌دهد. وقتی غرقش می‌شوی حالت از هزار چیز دیگر سرخوش کننده بهتر است.
  8. دیروز یاد گرفتم اولین قدم برای تغییر، پذیرفتن تمام و کمال مسئولیت زندگی خویش است. پذیرفتن آنچه در گذشته انجام داده‌ای یا انتخاب کرده‌ای. حالا تبریک می‌گویم. بنشین و برای فردا و دو سال و پنج سال آینده‌ات برنامه بریز. به قول آن ویدئو بعدش سرت را پایین بینداز و رویش متمرکز شو.
  9. دیروز به وبینارهای نوشتیار گوش می‌دادم. یک جمله‌ی شاهین را خیلی دوست دارم. اینکه دنبال جذب مخاطب نباشید. یک نویسنده‌ی تازه‌کار، کاری جز بد نوشتن ندارد. باید به همین نوشتن نه چندان ایده‌آل رضایت بدهی و جلو بروی. راه میانبر هم وجود ندارد. اگر در ادامه کارتان خوب باشد دیده خواهید شد.
  10. من بیش از هر چیز این آهسته و پیوسته پیش رفتن را دوست دارم. راستش شاید عجیب به نظر برسد. شاید هم علتش این باشد که من از خودِ یادگیری و نفسِ نوشتن بیش از همه چیز لذت می‌برم. مثل بچه‌ای می‌مانم که برای اولین بار سوار اتوبوسش کرده‌اند و دارد حیرت‌زده مناظر راه را نگاه می‌کند و دوست ندارد سفرش تمام شود.
  11. دیروز فکر می‌کردم اگر به تمام کارهای اجباری و اختیاری زندگی‌مان به چشم بازی نگاه کنیم چه؟ این مدلی همه‌ی کارها آسانتر انجام می‌شود. آشپزی یک بازی است. درس خواندن یک بازی است. نوشتن یک بازی است. سحرخیزی و کار کردن یک بازی است. اصلن چطور می‌شود این روحیه را حفظ کرد. باید بیشتر در موردش بخوانم و بنویسم.
  12. صبح احساس کسالت می‌کردم. ولی گفتم می‌روم باشگاه. نهایتش کمتر ورزش می‌کنم. رفتم. 15 دقیقه دیر رسیدم. باشگاه خلوت‌تر از همیشه بود. حتمن به خاطر 5شنبه بودن. کلاس روزهای فرد است ولی ساعت کلاس خیلی خوب است و باشگاه هم چند قدمی خانه است. یکی از علت های  پیوسته رفتن باشگاه و رها نکردنش،  همین نزدیکی باشگاه به خانه است. بنابراین ممکن است این ورزش را کمتر دوست داشته باشم ولی مزایایش بیشتر است.

۵ بیدار شدم. امروزبا آلارم موبایل و بدون سختی. بیداری 5 برایم آسانتر شده. با انکه دیشب نزدیک به ساعت 1 خوابیدم. در گروه اعلام بیداری کردم و چند پیام را که دوستان شب‌بیدارم فرستاده بودند جواب دادم. سریع اینترنت را قطع کردم. به خاطر ترس از اتلاف وقت این ساعات طلایی.

مغزت هر جوری تربیت کنی یاد می‌گیرد. فقط روزهای اول سخت است. کولر را خاموش کردم.سری به اتاق بچه‌ها زدم. آرمین پتو رویش نبود و جمع شده بود. پتو را رویش کشیدم. لپ‌تاپ، دفتر صفحات صبحگاهی و دفتر برنامه‌روزانه‌ام را برداشتم و آمدم داخل بالکن. نسیم خنک و مطبوعی می‌‍‌وزد. نفس عمیقی می‌کشم و به خاطرش شکرگزاری می‌کنم. عرض بالکن 1 و طولش  تقرریبن 3 متر است. کنارم گلدانهایمان و رخت اویز پر از لباس است که دیشب ماشین لباسشویی زحمت شستنش را کشید.  گوشه کوچکی خالی است. صندلی جمع‌وجور و کوتاه آرمین را گذاشته‌ام و نشسته‌ام. اگر آپارتمان می‌ساختم و یا مسئول مجوز دادن نقشه در شهرداری بودم هرگز اجازه نمی‌دادم بالکنها را کوچک بسازند. آپارتمان‌نشین‌ها هم دل دارند. به خصوص وقتی مثل من حوصله بیرون رفتن از خانه را نداشته باشند و همین یک وجب جا برای سر ذوق آوردنشان کافی باشد. از اینجا که نشسته‌ام دیواره بالکن را میبینم و قسمتی آسمان آبی و صاف یکدست. و صدای خروسی که بلند می‌خواند و گنجشکهایی که که آوازشان یکریز است. صبح و انرژی آن جادویی است. فقط باید امتحانش کنی. یک جور اعتیاد مثبت می‌آورد. این را الان و بعد از گذشت یک هفته از 5 صبح بیدار شدن می‌فهمم.

تصمیم دارم کتاب صبح جادویی برای نویسندگان را خلاصه کنم و در سایتم منتشر کنم. مهارت خوبی در خلاصه کردن متون دارم که باید از آن استفاده کنم. خلاصه‌ی این کتاب اول از همه برای خودم و بعد برای دوستان گروه باشگاه نویسندگان 5 صبح می‌تواند مفید باشد.

بعدازظهر یک روز بهاری بود. ساعتی وقت برای کتاب خواندن داشتم. اما خیره به کتابخانه‌ام نشسته بودم. نمی‌دانستم از کجا شروع کنم. انبوه کتابهای نخوانده‌ چشمک می‌زدند.

چند جلدی را جدا کرده و کنار تختم گذاشته بودم. کتابهای نصفه نیمه‌ خوانده‌شده‌ برنامه‌های فیدیبو پلاس و طاقچه بی‌نهایت، کتابهایپی‌دی‌اف رایگان موجود در تلگرام هم بودند.

نمی‌توانستم انتخاب کنم. واقعا مشکل از چه بود؟ چه باید می‌کردم؟

دیروز در پادکست جافکری به اپیزودی گوش دادم که دکتر محمود تارا می‌گفت علت گمگشتگی و سردرگمی نسل حاضر داشتن گزینه‌های متعدد است. هر چه گزینه‌های ما محدودتر باشد انتخاب برایمان راحت‌تر است.

یاد گذشته‌ افتادم. دوران مدرسه که اینترنتی در کار نبود. با اتوبوس و در گرمایتابستان به کتابخانه‌ای آن سر شهر می‌رفتم و سه کتاب امانت می‌گرفتم. سه کتاب،چون بیشتر امانت نمی‌دادند. آنها را کامل می‌خواندم و می‌رفتم سراغ بعدی‌ها.

بین خواندنشان، گوشی موبایلی نبود که بخواهم آن را چک کنم و یا وسوسه شوم کتابهای بیشتری سرچ کنم.

اگر چه اینترنت و دسترسی نامحدود ما به منابع شگفت‌انگیز است. اما گاهی زیادبودن گزینه‌های انتخابی ما را از مسیر منحرف می‌کند.

بارها شده وسط نوشتن و خواندن و هر کار دیگر وسوسه شدم موبایل را چک کنم واطلاعات جدیدی به دست بیاورم.

با وسواس خاصی هر کتاب جدیدی که معرفی می‌شود را اسکرین شات می‌گیرم تا بعدها آن را تهیه کنم.

دوره‌های نویسندگی مختلف را شرکت می‌کنم تا از چیزی عقب نمانم. توجیه‌‌ام ایناست که ارزان‌اند و کاربردی.

نتیجه این شده که انبوهی از این دوره‌ها دارم که تمریناتشان را نصفه‌نیمه انجامداده‌ام. شمار زیادی کتاب روی دستم مانده که به یک اندازه خوب و مفیدند.

فکر می‌کنم، چاره‌ی کار را کم کردن گزینه‌ها باشد. اینکه حداقل برای مدتی کتابجدیدی دانلود یا تهیه نکنم و دوره‌ی جدیدی ننویسم.

ابتدای امسال تصمیم گرفتم نام کلمه‌ی سالم را «مرور» بگذارم. مرور و بازخوانییک یا چند کتاب مفید.

مرور دوره‌هایی که سال گذشته شرکت کردم و تعدادشان از دستم دررفته. شاید دردنیای امروز تمرکز داشتن روی یک مسیر، رمز پیروزی باشد.

فکر می‌کنم، موفقیت، باوجود بمباران اطلاعات و منابع، از آن کسانی است که روی اهداف مشخص به مدتطولانی متمرکز باقی می‌مانند.

 

ساعت 5و نیم یک صبح زمستانی بود. دانشجو بودم. بیدار شدم و لبه‌ی تخت نشستم. دستانم را روی پیشانی‌ام گذاشتم و با خودم گفتم: «از زود بیدار شدن متنفرم

بچه که بودم، زیاد پیش می‌امد که صبح‌ها خواب بمانم و دیر برسم مدرسه. از اینکه به اجبار کلاسها بیدار می‌شدم، متنفر بودم. شاید هم آن زمان تصوری از آینده نداشتم. الان که به گذشته فکر می‌کنم خود قبلی‌ام را نمی‌شناسم.

الان هر کاری می‌کنم تا سحرخیز شوم. شاید شرایط زندگی و کار و مسئولیتهای زندگی مرا به سمت سحرخیز شدن برده. شاید هم تاثیر «نوشتن» در این تغییر بیش از هر چیزی موثر بوده باشد. پیدا کردن ساعتی برای خلوت با خود و کلمه‌ها. زمانی برای فکر کردن، مطالعه وآزادانه نوشتن. وقتی هنوز شلوغی روز و وسوسه‌ی موبایل روی سرت هوار نشده.

از طرفی همیشه در سرگذشت آدمهای موفق خوانده‌ام که با سحرخیزی انرژی بیشتر، زمان بیشتر و ایده‌های خلاقانه‌ای برای خودشان خریده‌اند. هیچ آدم جدی‌ای ندیده‌ام که تا لنگ ظهر بخوابد.

در چالش سحرخیزی برایم این سوال پیش آمده بود که هال‌الرود نویسنده‌ی کتاب «صبح جادویی» از چه جور جادویی حرف می‌زند؟

ایده بیدار شدن 5 صبح را آیدا داد. در یکی از یادداشتهایم خوانده بود که جز برنامه‌هایم (بهتر است بگویم آرزوهایم) پنج صبحی شدن است. دوست داشتیم با هم کار مشترکی انجام دهیم. هر چه باشد. باهم‌نویسی یا برنامه‌ریزی و آیدا گفت نظرت چیست 5 صبح بیدار شویم و به هم گزارش کار دهیم.

چند روز بیدار شدیم. تصمیم گرفتیم این کار را با جمع مشتاقان 5صبحی ادامه دهیم. گروهی تلگرامی تشکیل دادم. باور داشتم که انرژی جمعی و نیروی هدفمند یک گروه مشتاق، قوی‌تر از یک نفر است. ازطرفی اگر در یک گروه متعهد به انجام کاری شوم امکان اینکه به هدفم پایبند بمانم بیشتر است.

در عرض یک هفته حدود 90 نفر به گروه پیوستند. امروز اولین روز چالش 21 روزه است. 21 روز 5 صبح بیدار می‌شویم و هرروز بعد از انجام برنامه‌هایمان گزارش می‌دهیم. احساس واقعی که بعد از هر بار 5 بیدار شدن دارم این است که روزم چندبرابر غنی‌تر شده، وقتم دو سه برابر است، برنامه‌هایم به خوبی انجام می‌شوند و بهانه‌ای برای اینکه کمتر بنویسم ندارم.

هر وقت ایده‌ای برای نوشتن یادداشت ندارم این جمله‌ی شاهین کلانتری را به خودم یادآوری می‌کنم. نقل به مضمون: «هر وقت چیزیبرای نوشتن نداشتید از چیزهایی که در طول روز یادگرفتید بنویسید

یا اینکه می‌گفت: «ندانستن از چه نوشتن را دستمایه نوشتن خود کنید

دیروز با گوش دادن پادکست جافکری سه نکته یاد گرفتم:

۱گاهی باید از برنامه‌هایمان فاصله بگیریم و بررسی کنیم که آیا ادامه‌ی این کار هنوز هم برای ما جواب می‌دهد؟ یا اینکه باید راهرسیدن به را بررسی کنیم. شاید باید از راه دیگری آن را امتحان کنیم. شاید باید افکارمان را به‌روز رسانی کنیم.

۲وقتی هدفی انتخاب می‌کنیم. باید معنا و داستانی برای آن داشته باشیم. بیشتر جازدن‌های ما از ادامه‌ی مسیر به خاطر نداشتنمعنای روشن است. این معنا می‌تواند خیلی ساده باشد. می‌تواند فقط همین باشد که این کار را انجام می‌دهم چون حالم با انجام اینکار خوب می‌شود.

۳برای گرفتن نتیجه‌ باید به مدت طولانی و با قدم‌هایی کوچک روی کارمان تمرکز کنیم و استمرار داشته باشیم. علاوه بر داشتن استمرارباید بدانیم چه زمانی وقت رها کردن است. گاهی باید رها کنیم و مسیر جدید با راه تازه‌ای را امتحان کنیم.

دو روز است که با آیدا 5صبح بیدار می‌شویم. دیشب ساعت 12و 45 دقیقه خوابیدم. بچه‌ها نمی‌خوابیدند و خواندن کتاب داستان برایشان هم اثر نکرد. فکر نمی‌کردم بیدار شوم و بتوانم بیدار بمانم. اما به خاطر صدای گنجشک‌ها بود که می‌خواندند یا اینکه باید به قول و قرارم پایبند بمانم، به هر حال بیدار شدم. اول از همه نیم ساعتی کتاب خواندم. این را امتحان کرده‌ام که وقتی زود می‌شوم، خواندن قبل از هر کاری بیشتر از هر چیزی مرا سرحال می‌اورد.

شاید برای هر کس فرق داشته باشد. یک نفر پیاده‌روی سر ذوقش بیاورد، یک نفر نوشتن، یک نفر نماز و مدیتیشن و … . مهم این است که آن آدم پایه و آن کار اصلی  را پیدا کنی. با هم برنامه بریزید و سعی کنید روی حرفتان هم بمانید. بعد ان کاری که بیشتر از همه دوست داری را همان اول صبح انجام دهی. حس خوبی دارم از این بیدار شدن صبح زود و انرژی بیشتری نسبت به روزهایی که دیر بیدار می‌شوم در خودم حس می‌کنم.

تمام تعطیلات که وقت داشتم و آزاد بودم به این فکر می‌کردم که روزهای عادی و شلوغ، برای نوشتن و خواندن انگیزه‌ی بیشتری دارم. انگار هرچه وقت بیشتری داشته باشی کمتر استفاده می‌کنی. هرچه زمانت کمتر باشد قدرش را بیشتر می‌دانی و کمتر هدرش می‌دهی.

صبح کتاب دیدار اتفاقی با دوست خیالی را خواندم. جستار اولش را. و چند صفحه‌ای از کتاب مردی که خواب است نوشته ژرژپرک. به زبان دوم شخص نوشته و کتاب کم حجمی است.

دو روز است که تا ظهر شبکه‌های اجتماعی را چک نمی‌کنم. این هم از دیگر تصمیمات من برای سال جدید است. وقتی مغزت را به حال خودش می‌گذاری و اجازه می‌دهی حودش را با خواندن و نوشتن پیدا کند نه با چیزهایی که کنترلی رویشان نداری حال خودت هم بهتر می‌شود. باید بروم اریا را برای مدرسه رفتن بیدار کنم. ساعت 6و 37 دقیقه است.