دکتر زهرا دادآفرید

خاطرات‌یک دندانپزشک

30بهمن1402

دومین بیمار دیروزم خانم بارداری بود که متولد 75 بود. اینکه قیافه اش خیلی غمگین به نظر می‌رسید بماند. بعد از زدن بی حسی شروع

ادامه مطلب »

حفره

آخرین بیمارم بود و سالن کلینیک خلوت. دختر نوجوان آمد و روی یونیت نشست. چند سال است خانوادگی بیمارم هستند. چادرش را به چوب لباس

ادامه مطلب »

بی‌قرار

دیروز آن آقای سی‌ساله‌ی درشت هیکل آمده بود. کمی می‌ترسد و گذشته از آن اضطراب، تحمل ندارد به مدت بیش از بیست دقیقه یک جا

ادامه مطلب »

ریش

چند هفته پیش یکی از بیمارهایم پسر جوانی بود که موهای خرمایی رنگش را با ژل داده بود بالا و ریش بلند مشکی داشت که

ادامه مطلب »

نادیده بگیرش

خانم جوانی است، کمی شلخته می‌زند. نه به خاطر ظاهرش. بلکه به خاطر انرژی که از او حس می‌کنم. انرژی شلختگی و پریشانی.   شانس آورده‌ام

ادامه مطلب »

خانم دال

سال چهارم دانشگاه بودم. از خوابگاه کوی، در امیرآباد، رفتیم خوابگاه‌ِ متاهلینِ شهرکِ دانشگاه. یک سوییت ۲۵ متری گرفتیم که جز سوییت‌های بزرگ آنجا محسوب

ادامه مطلب »

خانم ف

اول مهر سال ۹۶ بود که در مطب خودم مشغول به کار شدم. قبل از ان پنج سالی در درمانگاه‌های مختلف شهر و حومه‌ی شهر

ادامه مطلب »

آفت

زبانش بزرگ است. به این بزرگی ندیده ام تابه حال. توروس های فکش را تازه دیده و نوبت برای متخصص داخلی زده می پرسم من

ادامه مطلب »

گریز

    دیروز داشتم فکر می‌کردم چقدر ما دکترها به سبب گرفتاری‌های شغلی کم همدیگر را می‌بینیم. من یکی وقتی در جمع افرادی هستم که

ادامه مطلب »
دسته بندی ها
آخرین دیدگاه ها