- یک ساعت آزادنویسی در روز. این حداقل حجمی از نوشتن است که برای منظم شدن ذهنم، نیازمندم.
- شمارهبندی، یادداشت نوشتن را شیرینتر و سادهتر میکند.
- کسی چه میداند شاید وسوسه شوی تعداد این نوشتهها را به صد برسانی. شاید هم نرسند ولی مهم شروعش است. روزهایی بود که از وبلاگم و نوشتن در آن فرار میکردم. اما حالا هرروز اگر شده کوتاه، سری به آن میزنم و مطلبی منتشر میکنم.
- کتاب رها و ناهشیار مینویسم را برای بار دوم خواندم. هر چه از خوبی این کتاب بنویسم کم است. حتا دلم نیامد بگذارمش داخل کتابخانه. همچنان مثل جواهری ارزشمند جایش را کنار تختم حفظ کرده. اصلن فکر میکنم کتاب خوب را زیر یک بار خواندن با نخواندنش فرقی ندارد. بالای دوبار خوانش کتاب، خواندن واقعی محسوب میشود. البته که هر کتابی ارزش دو بار خواندن ندارد. بعضی از کتابها همان یک بار برایشان کافی است.
- اردیبهشت ماه دوست داشتنی برایم بوده و هست. دفاع از پایاننامهام 7 اردیبهشت بود. بعد از تمام آن مشقتهایی که برایش کشیدم. سال بعدش آریا 8 اردیبهشت به دنیا آمد و امروز هم روز مهمی بود برایم. کاری نیمه تمام به سرانجام رسید. حس خوبی دارم و هر وقت حس خوبی داشتهام تا انتها خوب جلو رفته.
- شاید هفته آینده بروم تهران. جلسهای روز 5شنبه با نسیم فرخنده داریم. باید قرارداد کاری را امضا کنم و دیداری با دوستان نادیده و همکلاسیهای قدیمی دانشگاه خواهم داشت.
- این نوشتن بدجوری حس رهایی به آدم میدهد. وقتی غرقش میشوی حالت از هزار چیز دیگر سرخوش کننده بهتر است.
- دیروز یاد گرفتم اولین قدم برای تغییر، پذیرفتن تمام و کمال مسئولیت زندگی خویش است. پذیرفتن آنچه در گذشته انجام دادهای یا انتخاب کردهای. حالا تبریک میگویم. بنشین و برای فردا و دو سال و پنج سال آیندهات برنامه بریز. به قول آن ویدئو بعدش سرت را پایین بینداز و رویش متمرکز شو.
- دیروز به وبینارهای نوشتیار گوش میدادم. یک جملهی شاهین را خیلی دوست دارم. اینکه دنبال جذب مخاطب نباشید. یک نویسندهی تازهکار، کاری جز بد نوشتن ندارد. باید به همین نوشتن نه چندان ایدهآل رضایت بدهی و جلو بروی. راه میانبر هم وجود ندارد. اگر در ادامه کارتان خوب باشد دیده خواهید شد.
- من بیش از هر چیز این آهسته و پیوسته پیش رفتن را دوست دارم. راستش شاید عجیب به نظر برسد. شاید هم علتش این باشد که من از خودِ یادگیری و نفسِ نوشتن بیش از همه چیز لذت میبرم. مثل بچهای میمانم که برای اولین بار سوار اتوبوسش کردهاند و دارد حیرتزده مناظر راه را نگاه میکند و دوست ندارد سفرش تمام شود.
- دیروز فکر میکردم اگر به تمام کارهای اجباری و اختیاری زندگیمان به چشم بازی نگاه کنیم چه؟ این مدلی همهی کارها آسانتر انجام میشود. آشپزی یک بازی است. درس خواندن یک بازی است. نوشتن یک بازی است. سحرخیزی و کار کردن یک بازی است. اصلن چطور میشود این روحیه را حفظ کرد. باید بیشتر در موردش بخوانم و بنویسم.
- صبح احساس کسالت میکردم. ولی گفتم میروم باشگاه. نهایتش کمتر ورزش میکنم. رفتم. 15 دقیقه دیر رسیدم. باشگاه خلوتتر از همیشه بود. حتمن به خاطر 5شنبه بودن. کلاس روزهای فرد است ولی ساعت کلاس خیلی خوب است و باشگاه هم چند قدمی خانه است. یکی از علت های پیوسته رفتن باشگاه و رها نکردنش، همین نزدیکی باشگاه به خانه است. بنابراین ممکن است این ورزش را کمتر دوست داشته باشم ولی مزایایش بیشتر است.
آخرین دیدگاهها