۵ بیدار شدم. امروزبا آلارم موبایل و بدون سختی. بیداری 5 برایم آسانتر شده. با انکه دیشب نزدیک به ساعت 1 خوابیدم. در گروه اعلام بیداری کردم و چند پیام را که دوستان شببیدارم فرستاده بودند جواب دادم. سریع اینترنت را قطع کردم. به خاطر ترس از اتلاف وقت این ساعات طلایی.
مغزت هر جوری تربیت کنی یاد میگیرد. فقط روزهای اول سخت است. کولر را خاموش کردم.سری به اتاق بچهها زدم. آرمین پتو رویش نبود و جمع شده بود. پتو را رویش کشیدم. لپتاپ، دفتر صفحات صبحگاهی و دفتر برنامهروزانهام را برداشتم و آمدم داخل بالکن. نسیم خنک و مطبوعی میوزد. نفس عمیقی میکشم و به خاطرش شکرگزاری میکنم. عرض بالکن 1 و طولش تقرریبن 3 متر است. کنارم گلدانهایمان و رخت اویز پر از لباس است که دیشب ماشین لباسشویی زحمت شستنش را کشید. گوشه کوچکی خالی است. صندلی جمعوجور و کوتاه آرمین را گذاشتهام و نشستهام. اگر آپارتمان میساختم و یا مسئول مجوز دادن نقشه در شهرداری بودم هرگز اجازه نمیدادم بالکنها را کوچک بسازند. آپارتماننشینها هم دل دارند. به خصوص وقتی مثل من حوصله بیرون رفتن از خانه را نداشته باشند و همین یک وجب جا برای سر ذوق آوردنشان کافی باشد. از اینجا که نشستهام دیواره بالکن را میبینم و قسمتی آسمان آبی و صاف یکدست. و صدای خروسی که بلند میخواند و گنجشکهایی که که آوازشان یکریز است. صبح و انرژی آن جادویی است. فقط باید امتحانش کنی. یک جور اعتیاد مثبت میآورد. این را الان و بعد از گذشت یک هفته از 5 صبح بیدار شدن میفهمم.
تصمیم دارم کتاب صبح جادویی برای نویسندگان را خلاصه کنم و در سایتم منتشر کنم. مهارت خوبی در خلاصه کردن متون دارم که باید از آن استفاده کنم. خلاصهی این کتاب اول از همه برای خودم و بعد برای دوستان گروه باشگاه نویسندگان 5 صبح میتواند مفید باشد.
آخرین دیدگاهها