دکتر زهرا دادآفرید

خاطرات‌یک دندانپزشک

با هر که ساختم

با برادر بزرگ‌ترش آمده. دندان یک بالایش از وسط شکسته است. برادر بزرگ‌تر ریش مشکی دارد. کوچکتری لاغرتر و بی ریش. برادربزرگتر اصرار دارد امروز

ادامه مطلب »

خاطرات یک دندانپزشک۴

«به خودا از دندون درد دارم می میرم.»اصرار می‌کرد. صدایش را از سالن انتظار می‌شنیدم. لهجه عربی بامزه‌ای‌ داشت. صد بار گفتیم که آخر سال

ادامه مطلب »

نشانه‌ها

بپرسم یا نه؟ با دقت نشانه‌ها را بررسی می‌کنم. لباس مشکی تنش نیست. همان ‌طور چاق و درشت هیکل است و نسبت به چند ماه

ادامه مطلب »

تاخیر

  ساعت ۳ ظهر است. می‌خواهم کمی بخوابم. تا چشمانم گرم می‌شود، آرمین سراغم می‌آید:《مامان جیش دارم.》 همان چشمان بسته زیر لب می‌گویم:《برو به آریا

ادامه مطلب »
دسته بندی ها
آخرین دیدگاه ها