با هر که ساختم
با برادر بزرگترش آمده. دندان یک بالایش از وسط شکسته است. برادر بزرگتر ریش مشکی دارد. کوچکتری لاغرتر و بی ریش. برادربزرگتر اصرار دارد امروز
با برادر بزرگترش آمده. دندان یک بالایش از وسط شکسته است. برادر بزرگتر ریش مشکی دارد. کوچکتری لاغرتر و بی ریش. برادربزرگتر اصرار دارد امروز
«به خودا از دندون درد دارم می میرم.»اصرار میکرد. صدایش را از سالن انتظار میشنیدم. لهجه عربی بامزهای داشت. صد بار گفتیم که آخر سال
دختر جوان و زیبایی است. کمی شبیه چهرههایی که این روزها شبیهشان زیاد است. دماغ عمل کرده. چانه و لب های ژل زده. پوست روشن
بپرسم یا نه؟ با دقت نشانهها را بررسی میکنم. لباس مشکی تنش نیست. همان طور چاق و درشت هیکل است و نسبت به چند ماه
ساعت ۳ ظهر است. میخواهم کمی بخوابم. تا چشمانم گرم میشود، آرمین سراغم میآید:《مامان جیش دارم.》 همان چشمان بسته زیر لب میگویم:《برو به آریا
وارد سالن مطب شدم .۵_۶ نفر روی صندلی نشسته بودند.بیمار اولم مرد حدودا ۴۰ ساله ای بود با استخوان بندی درشت و شانه های پهن
دکتر زهرادادآفرید هستم، دندانپزشک. فارغ التحصیل سال ۹۱ از دانشگاه تهران. پیش دبستانی بودم. منتظر شدم تا همهی بچهها برای بازی کردن به حیاط بروند. به آرامی در گوش هدیه دوستم گفتم: من و تو بمونیم توی کلاس. یه نقشه دارم. هدیه نمیخواست بماند. از آنجا که دوست جانجانیام بود و هنوز هم هست، پذیرفت که فقط تماشاگرم باشد…» ادامه
این سایت متعلق به دکتر زهرا دادآفرید است. ©۱۴۰۲ | طراحی و پشتیبانی: سعید قائدی، دانیال مرادی
آخرین دیدگاهها