بوشهر۴اسفند۱۴۰۲
بوشهر ۴اسفند ۱۴۰۲ ۱۰شب میرسم خانه. نگاهی به ساعت میکنم و میگویم: «تا دو ساعت دیگه وسایل رو جمع کنیم و فردا صبح حرکت کنیم.»
بوشهر ۴اسفند ۱۴۰۲ ۱۰شب میرسم خانه. نگاهی به ساعت میکنم و میگویم: «تا دو ساعت دیگه وسایل رو جمع کنیم و فردا صبح حرکت کنیم.»
4بهمن1402 فردا اخرین روزی است که برای نوشتن این پروژه وقت دارم. نوشتن از چیزی که تمام شده سخت است. مدتی با خودم کلنجار رفتم
با آنکه سالها از آن روزها میگذرد اما همیشه مثل یک مورد خاص و حل نشده در ذهنم مانده بود. دلم میخواست در موردش بنویسم.
۵ونیم صبح جمعه است. ساعت ۷ و نیم نوبت آرایشگاه دارم. زودتر بیدار شدم تا یک ساعت بنویسم چون میدانم که تا شب دیگر فرصت
ت سی سخت بین کوهها بود و جاده خاکی به سمت ارتفاعات میرفت. باغهای پرمیوهای داشت. درختان سیب. سیبهای سرخ و بیشتر سیبهای
امروز 6صبح بیدار شدم و برعکس باقی وقتهایی که میرفتیم سفر به طرز عجیبی خسته نبودم. شاید به این خاطر که 5شنبه سر کار
داشتم با برس رنگ موهایم را رنگ میزدم که دیدم کنارم ایستاده. دو دستش را به دیوار تکیه داده. مامان کاش من دختر بودم چرا
امروز صبح که بیدار شدم دیدم آریا بیدارشده و دارد در دفتری یادداشت مینویسد. روی دفتر ۴۰ برگ با خط بچگانهای نوشته دفتر خواترات. خواترات
داستان «سار بیبی خانم» مهشید امیرشاهی را میخوانم نمیدانم چرا هر بار میخوانمش، آخرش بغض میکنم. علیآقا چرا سار بیبی را داد به ارباب. حیوانات عضو
نیم ساعتی تا رفتنم به مطب مانده بود. تیتاپ را باز کردم. با چاقو آن را ۴ قسمت مساوی تقسیم کردم. آریا و آرمین کنارم
دکتر زهرادادآفرید هستم، دندانپزشک. فارغ التحصیل سال ۹۱ از دانشگاه تهران. پیش دبستانی بودم. منتظر شدم تا همهی بچهها برای بازی کردن به حیاط بروند. به آرامی در گوش هدیه دوستم گفتم: من و تو بمونیم توی کلاس. یه نقشه دارم. هدیه نمیخواست بماند. از آنجا که دوست جانجانیام بود و هنوز هم هست، پذیرفت که فقط تماشاگرم باشد…» ادامه
این سایت متعلق به دکتر زهرا دادآفرید است. ©۱۴۰۲ | طراحی و پشتیبانی: سعید قائدی، دانیال مرادی
آخرین دیدگاهها