جملات قصار فصل پایانی کتاب « رها و ناهشیار مینویسم»
نوشته ادر لارا
ترجمه الهام شوشتری زاده
نشر اطراف
- چه نقاشی بلد باشی و چه نباشی، چه بازیگری بلد باشی چه نباشی، چه نوشتن بلد باشی و چه نباشی، همین که تلاشت را بکنی کافی است تا با جهان معنا رابطهای متفاوت برقرار کنی. آنادیوراسمت،نامههایی به هنرمندجوان
- اینگا کلندین در کتاب چشم ببر، خاطره پردازی دربارهی بیماری اش، میگوید:
«به جای اینکه از دل خاطرههای گریزپا قصهای بیرون بکشم، میتوانستم از هیچ، قصه بسازم.این توانایی شادم میکرد و از وحشت اسارت «درون» خودم نجاتم میداد. بدن برچسب خوردهام روی تخت برچسب خوردهام ساکن بود اما ذهنم میتوانست همه جا برود و هر کسی را که میخواست همراهی کند.» - نوشتن همچنین شکلی نو به گذشته میدهد.مگر ماجراهایی که حالا روی کاغذ میاورید،بامزهتر و هیجانانگیزتر از آنچه واقعا برایتان رخ داده نیستند؟
- مگر این نسخههای جدید و جاندار خاطره در ذهنتان جای آن خاطرههای حزنانگیز و بیسروسامان قدیمی را نگرفتهاند؟ نوشتن به شما قدرت میدهد خاطره هایتان را دگرگون کنید. شاید این خاطرهها یکراست در قعر ذهنتان جا گرفته باشند و جزئی از شما شده باشند، اما حالا میتوانید با حرکتی مهار شده و تدریجی انها را از ذهنتان برانید.
- نویسنده بودن در شبها و روزهای زیادی کمکم میکند. تازه، خیلی خیلی ارزانتر از روانکاوی تمام میشود.
- به محض اینکه رخدادی را مینویسید، کمکم از ان فاصله میگیرید. از جایی به بعد، حتا درونی ترین و دهشتناکترین جزئییات زندگیتان هم به ماده خام نوشتن تبدیل میشود.
- وقتی فلاکتتان را روی کاغذ میآورید، بیقدرتش میکنید.
- از ایزابل آلنده که کتاب پائولا؛ خاطره پردازی را دربارهی مرگ دخترش نوشته، شنیدم که میگفت: «نوشتن همیشه فرایندی شعفآمیز است. به جایی ارام درون خودت میروی و چیزی شاید دردناک را به کلمه تبدیل میکنی. نوشتن حدو مرزی به درد میدهد. از سردرگمی درت میآورد. کمکت میکند بفهمی و درنهایت بپذیری.»
- نوشتن، به معنای واقعی کلمه، میتواند جانتان را نجات دهد. تیم ابراین، نویسنده کتاب آنچه با خود میبردند، شبی به خودکشی فکر میکرد و حین فکر کردن، دربارهاش مینوشت. «واقعا از پشت ماشین تحریر بلند میشدم، میرفتم توی بالکن، به پریدن فکر میکردم، و برمیگشتم و یک جملهی دیگر هم مینوشتم.»
- وقتی قصهتان را مینویسید، همین عمل نوشتن به ذرهی وجودتان نیرو میدهد و کاری میکند که حس کنید زنده ، مهم و خرسندید. انگار چیزهایی که برای گفتن از خودتان انتخاب میکنید و لذت ناب تماشای کلمههای شگفتانگیزی که پیش از این نبودهاند و حالا از سرانگشتانتان جاری میشوند، وسیعتان میکند، جانتان را میپروراند و رنگهایی چشمنوازتر به جهانتان میبخشد.
- نوشتن کمکتان میکند بفهمید در ذهنتان چه میگذرد. بخشی از لذت نوشتن نتیجهی کشف افکار خودتان است.
- مگر ادمی چیزی جز آموختههایش است؟ به تعبیر ای.بی.وایت «رویه و عادت نوشتن هم ذهن را خالی میکند و هم پرورشش میدهد.»
- نوشتن نگاهتان را تغییر میدهد. وقتی مینویسید، شبیه عکاسی میشوید که دوربینش را با خود ش همهجا میبرد و دنبال رنگها و تضادها و مجاورتهای جالب و جذاب میگردد. چون دوربین دستتان است، فقط خانهها را نمیبینید بلکه نوری را هم که به آنها تابیده میبینید. دیدن نور اصلا چیز بدی نیست.
- نوشتن به زندگیتان معنا میده. کاری که نویسنده میکند ثبت وفادارانه زندگی نیست، بلکه معنایابی برای زندگیفبازپسگیریاش و غنابخشی به آن است.
- با نوشتن میتوانید دیگران را در زندگیتان شریک کنید. ویلیام استایرن وقتی متوجه این موضوع شد که مطلبی دربارهی رنج افسردگی شدید نوشت؛ مطلبی که استایرن بعدها بسطش دادو به خاطرهپردازی تاریکی مرئی تبدیلش کرد. « واکنشهای گسترده به این مطلب باعث شد حس کنم در گنجهای را باز کردهام که جانهای بسیاری در آن اسیرند و مشتاقاند آزاد شوند تا به همه بگویند آنها هم احساساتی را که من توصیف کرده بودم، تجربه کردهاند.
- قصهتان را بنویسید. قصهتان را، هرچه که هست بنویسید. قصهتان را روی لوح سنگی حک کنید. در نرمافزار ورد تایپ کنید. با جلبکهای دریایی روی شنهای ساحل بنویسید. هر یک از ما گونهای در آستانهی انقراض است، گونهای به ظرافت تکشاخ.
یک پاسخ
متشکرم. بسیار آموزنده بود خانم دکتر .