30 آذر1402
امروز صبح بعد از کلاس زبان قدمزنان تا کتابفروشی رشد رفتم. هوای بهاری زمستان ما. در حقیقت همین سه ماه پایانی سال را میتوانیم حریصانه، بدون اینکه گرممان شود صبحها وظهرها حتا قدم بزنیم.
وارد که شدم اقای پوررکنی با همان قیافه سرد و مصمماش از بین راهروها امد به سمت من. از وقتی بچه بودم و با بابا میرفتم کتابفروشی همین چهره را دارد و از نظر من تکان نخورده. پرسیدم جستارهای نشر اطراف را میخواهم گفت: «بروطبقهی پایین.» طبقه بالا مخصوص کتابهای درسی است. انواع کتابهای تست و کمک آموزشی.
رفتم پایین. در بهشت موعود در زمین. کتابهای غیر درسی. متصدیها دو دختر خوشبرخورد و مودباند. آن که شال سرش بود نشر اطراف را جستجو کرد و جند دقیقه بعد ده جلد کتاب کنار دستم بود. بین یکی از راهروها صندلی پیدا کردم و همه را چیدم روبرویم.
از بین انها 6 جلد را انتخاب کردم. همه شدند 310 هزارتومان. خدایا سپاس. ایران را به خاطر ارزانی کتابش دوست دارم. کمی قبل یک تاپ معمولی خریده بودم 360هزارتومان.
ظهر فکرم مشغول بود و حوابم نمیآمد. رفتم سراغ کتاب «فقط روزهایی که مینویسم».با عنوان دوم 5 جستار روایی در مورد خواندن و نوشتن نوشته ارتورکریستال و ترجمهی احسان لطفی. اول بویش کردم. بوی عطر خاصی میداد.حتا به آریا هم که کنارم نشسته بود دادم تا ورقها را بو کند. با من موافق بود.
مترجم در مقدمه دربارهی آرتورکریستال می نویسد: «انگار یک گزارهی ناهنجار را -که خلاف روایت غالب است اما حداقل یک بار از ذهن همهی ما گذشته – برمیدارد و تصمیم میگیرد آن را در چند هزار کلمه به نرمی و شیوایی تمام اثبات کند. اسنادش؟ انبوه کتابهایی که خوانده و البته روایتهای شخصی. ابزارش؟ چشمی که بارها و بارها دور سوژه میچرخد، آن را از فاصلهها و زاویههای مختلف، در امتداد تاریخ و جغرافیا نگاه میکند و ان قلتها و واکنشهای احتمالی خواننده را حدس میزند و جواب میدهد. »
«مگر جستارهای روایی همین نیستند؟ تلاشی برای معنا دادن به تجربهها و ایدههای پراکنده با نشاندنشان روی نخ روایت. جستار روایی خواهناخواه نویسنده را ورای تجربه مینشاند و قیچی جرح و تعدیل دستش میدهد.
حتا خودافشاگرترین نوشتهها آیا نمایش اشراف خود برخود نیستند؟ و حاصل کارگردانی حسابشده ی یک موقعیت ظاهرن مستند؟»
روزبهروز به اهمیت نوشتن روزانه نویسی بیشتر پی میبرم. اینکه نوشتن از وقایع روزانه میتواند من را به جزیات حساس کند. در نهایت رفته رفته قلمم روانتر میشود و فاصلهی ذهن و دستم کمتر .
بعد که توانستم روزم را با جزییات شرح دهم میتوانم خودم را رفتارم را موشکافی کنم. و ان تحلیلها با روزمرگیها حل میشوند و میتوانم یک جستار روایی خوب بنویسم.
در حقیقت این 7مین روز این مقالهی جستار نویسی است و هنوز مانده تا بتوانم نظری مستقل در مورد جستار بنویسم. پس تا ان موقع به خواندن و نوشتن از هر آنچه میفهمم هرچند اندک بسنده میکنم.
آخرین دیدگاهها