دکتر زهرا دادآفرید

ده

20بهمن1402

کتاب دیگری از نشر اطراف را برای مطالعه آغازیده‌ام.

«نقشه‌هایی برای گم شدن»

جستارهایی از ربکا سولنیت

صوتی و متنی‌اش در فیدیبو موجود است. ولی کتابی که جدی باشد برایم باید جسمش را در دستم بگیرم. ورق بزنم. و هر جستار را دو بار بخوانم تا در ذهنم بنشیند.

گم شدن خودخواسته موضوع جستار اول است. نام جستار به قدر کافی مشتاقم می‌کند: «درها را بازکن»

با خاطره‌ی شخصی شروع می‌شود و در میان متن تا دلت بخواهد خرده روایت می‌آورد.

جملات خوب انقدر زیاد است که از هر کدام می‌خواهم بگذرم نمی‌شود. کتابم پر از رد اتود می‌شود. مترجم کارش را بلد بوده. یکدست است. و پر از کلمه‌هایی که برایم جدیدند. دورشان خط میکشم. از همه بیشتر از پرسه‌زنی خوشم می‌اید. پرسه زن. پرسه. کلمه زیبایی است. دلم می‌خواهد یک پرسه‌زن باشم.

جملات درخشان این جستار را یکی یکی تایپ می‌کنم:

«در را به روی ناشناخته‌ها باز بگذار، در را رو به تاریکی باز بگذار، از آنجا ارزشمندترین چیزها وارد می‌شوند. از آن‌جاست که خودت آمده‌ای ومقصدت هم همان‌جاست.»

«چگونه در پی چیزی هستی که ذاتش بر تو مطلقن پوشیده است؟»

«دانشمند ناشناخته را به شناخته تبدیل می‌کند و مثل ماهیگیران آن را با قلاب بالا می‌کشد. اما هنرمند تو را به دل آن دریای تاریک می‌برد.»

«رسالت هنرمند این است که درها را بگشاید و الهام‌ها، ناشناخته‌ها و ناآشنا‌ها را به درون دعوت کند.»

«گم بودن یعنی حضور تمام‌وکمال و حضور تمام‌وکمال یعنی داشتن ظرفیت ماندن در تردید و رازآلودگی. انسان گم نمی‌شود بلکه خودش را گم می‌کند. این انتخابی آگاهانه است، تسلیمی از سر اختیار، وضعیتی روانی که دستیابی به آن از راه جغرافیاست.»

«تا زمانی که گم نباشیم، تا زمانی که جهان را گم نکرده باشیم، نمیتوانیم خود را بیابیم و بدانیم کجا ایستاده‌ایم و مناسباتمان تا کجا بی‌کران است.»

متنی از ویرجینیا ولف  که در این جستار آمده: «حالا نازی نبود درباره‌ی کسی بیندیشد. میتوانست خودش باشد، با خودش باشد. و همین بود آنچه بیشتر وقت‌ها به آن نیاز داشت: که فکر کند، باری اصلن فکر هم نکند، خاموش باشد. تنها باشد. هر چه بودنی و هرچه انجام دادنی بود با همه فراخی و همه‌ی تلالو و وضوحش دود می‌شد و به هوا می‌رفت. و ادمی با احساسی از وقار آن قدر در خود فرو می‌رفت تا خودش می‌شد، بطن گوه‌ای شکل تاریکی، چیزی ناپیدا به چشم دیگران.»

«گمشده دو معنای ناهمخوان دارد. گم کردن یعنی ناپدید شدن چیزی آشنا، اما گم شدن یعنی پدیدار شدن چیزی ناآشنا.»

« فراموش کردن هنر نیست، هنر در رها کردن است. و وقتی همه چیز از دست رفته باشد، می‌توانی به غنای فقدان برسی.»

«سقراط می‌گوید شما می‌توانید ناشناخته‌ها را بشناسید چون انها را به یاد می‌آورید. شما ان چیزی را که ظاهرن ناشناخته است از قبل می‌شناسید. پیشتر اینجا بوده‌اید اما در جلد کسی دیگر. این نکته فقط جای ناشناخته‌ها را از دیگری ناشناخته به خود ناشناخته تغییر می‌دهد.»

اشتراک گذاری
آخرین دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط