چگونه مادر شدن دنیای مرا تغییر داد
یک چشمم به ساعت بود و آن یکی زیر دستِ تپل پرالنگویش بسته شده بود. 4بعدازظهر بود. داشت دیرم میشد.
یک چشمم به ساعت بود و آن یکی زیر دستِ تپل پرالنگویش بسته شده بود. 4بعدازظهر بود. داشت دیرم میشد.
4بهمن1402 فردا اخرین روزی است که برای نوشتن این پروژه وقت دارم. نوشتن از چیزی که تمام شده سخت است.
۱ مرجان پتو را روی سرش کشید. دستش را برای جستجوی موبایلش، روی میز گرداند و آلارم گوشی را
نام داستان: ویولن روتچیلد نویسنده: آنتوان چخوف خلاصه داستان: یاکف ایوانف تابوتساز است. او پیرمردی چهارشانه و بیدندان است که در
نام داستان: تبعیدی نویسنده: آنتوان چخوف خلاصه داستان: در داستان تبعیدی دو شخصیت داریم، تاتار جوان و سمیون پیر که هر
19 اذر1402 1 امروز در دوره سایت نویسنده شاهین کلانتری ایدهای مطرح کرد. از آن ایدهها که سلولهای نویسندگی آدم
همیشه از ورزش کردن فراری بودم. پدرم دبیر ورزش بود. تابستانها به شاگردانش بسکتبال آموزش میداد. بعدها با بابا میرفت کلوپ
آن که خانهای ندارد در نوشتن خانه میکند. تئودور آدورنو نوشتن یعنی جستوجوی دانستن، بخشی از روند فهمیدن. هاناآرنت
قرارمان ساعت ۹است. نه و پنج دقیقه میرسم کافه مدرنو. روی یکی از صندلیهای داخل کافه می نشینم. گوشیام را
دکتر زهرادادآفرید هستم، دندانپزشک. فارغ التحصیل سال ۹۱ از دانشگاه تهران. پیش دبستانی بودم. منتظر شدم تا همهی بچهها برای بازی کردن به حیاط بروند. به آرامی در گوش هدیه دوستم گفتم: من و تو بمونیم توی کلاس. یه نقشه دارم. هدیه نمیخواست بماند. از آنجا که دوست جانجانیام بود و هنوز هم هست، پذیرفت که فقط تماشاگرم باشد…» ادامه
این سایت متعلق به دکتر زهرا دادآفرید است. ©۱۴۰۲ | طراحی و پشتیبانی: سعید قائدی، دانیال مرادی