دکتر زهرا دادآفرید

درک یک پایان نوشته‌ی جولین بارنز

قرار بود نوروز به سفر بروم. اما امسال تا به اینجا به بیماری من و بچه‌ها و خانه ماندن گذشت. از منظری دیگر، چندان هم بد نبود. چونبیحالی و بیخوابی ناشی از بیماری باعث شد بیش از هر زمان دیگری کتاب بخوانم.

درک یک پایان را یک شبه خواندم. مدت‌ها بود که کتابی این‌چنین درگیرم نکرده بود. شاید چون راوی را نزدیک به خود و همه‌ی انسان‌هایی که می‌شناسم دریافتم، خطاکار. ناآگاه به اثر آنچه انجام می‌دهد و آنچه می‌گوید. تونی وبستر در میان خاطراتش دنبال کشف حقیقت است. حقیقتی که از چشم او و دنیای او پنهان مانده و همین موضوع و تعلیق ناشی از به یاد نیاوردن درست همه‌چیز، خواننده را تا انتها همراه می‌کند. تا درک یک پایان نه چندان آرامش‌بخش. نه‌آن‌طور که تونی می‌خواهد.

جملات فلسفی داستان کم نبود اما شاید اگر در داستان دیگری این جملات را می‌نشاندی نتیجه چیزی شعاری از آب درمی‌آمد. اماجولین بارنز با مهارت پازل را کنار هم چیده و شخصیت‌هایی یونیک خلق کرده است. شخصیت‌هایی که این سخنان از آنها برمی‌آید.

بارنز می‌گوید: «ادبیات بهترین راه گفتن حقیقت است؛ فرایند تولید دروغ‌های بزرگ، زیبا و به سامان است که از هر مجموعه واقعیتی، بیشتر حقیقت می‌گوید

چند جمله از این کتاب:

«هر چه بیشتر می‌آموزی کمتر می‌هراسی. آموختن نه به معنای تحصیل دانشگاهی، بلکه به معنای شناخت عملی زندگی

«هر چه عمر رو به پایان می‌رود، کمتر می‌خواهی آن را تلف کنی. این منطقی‌است. مگرنه؟ اما ساعات صرفه‌جویی شده را چگونه صرفکنیم

«دو نوع زن داریم. آنها که گوشه و کنارشان روشن است و آنهایی که رازو رمز دارند. بعضی مردها به گروه نخست و بعضی مردها بهگروه دوم جلب می‌شوند

«ظاهرا یکی از تفاوت‌های جوانی و سالمندی این است که وقتی جوانیم آینده‌های مختلفی برای خود اختراع می‌کنیم، و وقتی پیرمی‌شویم، گذشته‌های مختلفی برای دیگران

«عمر هر چه بیشتر طول بکشد، از تعداد نزدیکانی که می‌توانند روایت ما را زیر سوال ببرند کم می‌شود، از تعداد کسانی که می‌توانند تذکر بدهند که این زندگی زندگی ما نیست و فقط و فقط قصه‌ای‌ است که ما درباره‌ی زندگی خود سر هم کرده‌ایم و به دیگران _ وبیش از همه به خود _ گفته‌ایم.»

«این وظیفه که انجام شد، یگانه فرزند که به ساحل ناامن ازدواج رسید، تنها کار دیگری که مانده این است که آلزایمر نگیری و فراموش نکنی پول و پله‌ای برایش بگذاری.و سعی کنی بر خلاف پدر و مادر خودت وقتی بمیری که پول به درد دخترت بخورد. این خود آغازی خواهد بود.»

«جوان که هستی _وقتی که من جوان بودم_ دلت می‌خواهد احساساتی نظیر آنچه در کتابها می‌خوانی داشته باشی. میخواهی که احساسات زندگی‌ات را لبریز کند. واقعیتی تازه پدید آورد. پا که به سن می‌گذاری، به گمانم، می‌خواهی عواطفت آرام‌تر و هدفمندتر به کار افتد. می‌خواهی که زندگیت را آنطور که هست و به شکلی که درآمده است، تایید کنند.می‌خواهی که به تو بگویند همه چیز خوب و درست است.»

*درک یک پایان

نویسنده: جولین بارنز

مترجم: حسن کامشا‌د

کتاب را به صورت الکترونیکی در برنامه فیدیبو خواندم.

اشتراک گذاری
آخرین دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط